1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
|
اول دفتر به نام ایزد دانا ای نفس خرم باد صبا روی تو خوش مینماید آینه ما اگر تو فارغی از حال دوستان یارا شب فراق نخواهم دواج دیبا را پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را گر ماه من برافکند از رخ نقاب را با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را وه که گر من بازبینم روی یار خویش را امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را کمان سخت که داد آن لطیف بازو را لاابالی چه کند دفتر دانایی را تفاوتی نکند قدر پادشایی را من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما وقتی دل سودایی میرفت به بستانها اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب ما را همه شب نمیبرد خواب ماه رویا روی خوب از من متاب سرمست درآمد از خرابات متناسبند و موزون حرکات دلفریبت هر که خصم اندر او کمند انداخت
|