1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
|
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت معلمت همه شوخی و دلبری آموخت کهن شود همه کس را به روزگار ارادت دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت بنده وار آمدم به زنهارت مپندار از لب شیرین عبارت چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت بی تو حرامست به خلوت نشست چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست دیر آمدیای نگار سرمست نشاید گفتن آن کس را دلی هست اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست بوی گل و بانگ مرغ برخاست خوش میرود این پسر که برخاست دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست سلسله موی دوست حلقه دام بلاست صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شبست آن ماه دوهفته در نقابست دیدار تو حل مشکلاتست سرو چمن پیش اعتدال تو پستست مجنون عشق را دگر امروز حالتست ای کاب زندگانی من در دهان توست هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست اتفاقم به سر کوی کسی افتادست این تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدست شب فراق که داند که تا سحر چندست
|